برای تو نوشتن بهانه می خواهد.
من اما اینبار ، بی بهانه از تو می نوسم.
بهانه پر !
ساختن وجود تو در خیالات ، اعتقاد می خواهد .
من اما اینبار ، بی اعتقاد می سازمت .
اعتقاد پر !
بگزار لا اقل یک شب ایمان نداشته باشم . نه به آمدنت...به موجودیتت!
ایمان هم پر !
چه می شود مگر؟!
در سرم چیزی تکان می خورد مدام .
دینگ ...دینگ !
پاندول افکار بشر هم دیگر صدایش در آمده ...
می دانی که...وقت رو به اتمام است. دوران هم دیگر به ستوه آمده از نبودنت .تازه این حس نبودنت است اگر واقعا نبودی چه؟! اگر نیستی ،بفهمانمان که نیستی شاید ناجی دیگری تراشیدیم ! این همه معطلی چرا؟!
امتحانمان می کنی ؟
به خیالت با گذشت دوران ، مردم چشمه ی اشکشان خشک می شود و یاد تو میرود به کوچه ی فراموشی؟ یا عاشق داستان لیلی و مجنونی که وصالشان جاودان شد و عاقبت هم به یکدیگر نرسیدند؟ شاید هم نمیخواهی داستان گاو سامری تکرار شود؟؟
دینگ...
می خواهی معجزه کنی تا بهانه ای شود برای ادامه ی نوشتنم؟
(( صدا کن مرا ... صدای تو خوب است! ))
اگر صدایی شنیدم ایمان می آورم .قول میدهم...
اگر ایمان آوردم معتقد هم می شوم . قسم میخورم...
اگر معتقد شدم ...میدانی که بهانه گیر می شوم.
پس نخواه !
تحمل بهانه گیریهای خودم را همراه با انتظار برای وصال ندارم ...
میدانم که می دانی!
فردا یکی از همان آدینه هاییست که وعده ی آمدن آئینه داده اند... می آیی!؟ کاش تاریخ روز موعود را میگفتی که انتظار نکشم .
به امید ترانا و نراک.
با اقتباس از دوست عزیزم باقر
سلام
حیف نیست با مولایی که خدا هم به بودنش فخر می کنه و به کار خودش می نازه اینطوری درد دل کنی فکر شاید بشه جور دیگه ای دل یوسف زهرا رو بدست بیاری اونوقت که به مولات رسیدی برای ما هم دعا کن